آنروز هوا بارانی بود، روز سه شنبه مثل همیشه با شوق به سوی کانونِ خیریه میرفتم جایی که پر از عشق و مسئولیت بود، جایی که بوی خدا می داد. قرار شد برای بازدید از وضعیتِ زندگی یکی از مددجویان به منزلش برویم ، همراه یکی از مشاوران کانون روانه کیانشهر شدیم. به خانهء مادر اسماعیل رسیدیم. زندگی رقت باری داشتند. سه برادر در تنها اتاق خانه خوابیده بودند. یکی مبتلا به بیماری صرع بود و دیگری خسته از کار شبانه ( تنظیم اوراق روزنامه وتحویل صبحگاهی به روزنامه فروش)، برای خواب به خانه بازگشته بود به خانه ای بدون شادمانی.......
مادر و دختر در گوشه ای مشغول انجام سفارشهای مونتاژکاری بودند و صدای چک چکِ باران از سقف خیس اتاق بر تشت پردردِ خانه می نشست.
پسر سوم بی رمق و خواب آلوده در بستر افتاده بود. تنها پسری که می بایست نان آور خانه باشد. مادر تُرک زبان بود و ما نمیتوانستیم به راحتی با او هم زبان شویم. دختر جوان با ناراحتی جلو آمد و تشک برادر بزرگترش را کنار زد، پر بود از سوزن و سرنگ که نشان از دردی جانکاه در گذرانِ زندگی این خانواده بود.
از شدت تأثر با صدایی فریادگونه او را به نشستن مجبور کردم او با دیدن من با شرم در حالی که سرش را به زیر انداخته بود، نشست با همان ناراحتی او را مورد سرزنش قرار دادم، گفتم که چگونه به جای یاری خانواده، بار سنگینی بر دوش آنان شده است. هم دلم میسوخت و هم چاره ای به جز تنبیهِ کلامی او نداشتم.
کمی که آرام گرفتم، جوان با صدایی سرشار از شرم و خستگی از دردی که داشت گفت:
''خودمم خسته شدم.......خاله شما کمکم کنین قول میدم بذارم کنار. ''
بعد از این ماجرا پیگیر ترک اعتیاد او شدیم. خواهرش یار و یاورش بود و بسیار همکاری میکرد، با پیشنهاد مشاورِ خیریه به مرکزِ سم زدایی فرستاده شد. پس از سم زداییِ کامل او را به کمپ ترک اعتیاد فرستادیم. او سه دوره درمانی را در کمپ سپری کرد .و به حول و قوهء پروردگار بهبود یافت . پس ازطی دورانِ یکسالهء شرکت در کلاسهای بعد از تَرک اعتیاد ، با حمایتهای همه جانبهء کانون خیریه، از مسئولین، اجازهء تشکیل خانواده گرفت.
با مشارکت مالیِ کانون برایش جشن عروسی گرفته شد و پس از مدتی صاحب فرزند شدند.
اسماعیل قبل از اعتیاد، نزد استاد کار به حرفهء آببندی شیرآلات مشغول بود و با مهارتی که در کارش داشت به همان کار قبلی خود برگشت و کانونِ خیریه هم برای بهبود وضعیت معا شِ
اسماعیل، برای خرید دو دستگاهِ صنعتی و یک سری ابزارِ کار، با پرداخت وام اشتغالزایی او را در رسیدن به استقلال شغلی حمایت کرد.
به لطف الهی و با پیشنهاد مسئولین مرکز، اسماعیل همزمان به عنوان مشاور در مرکز ترک اعتیاد با خدمت به مبتلایان، فعالیت خود را آغاز کرد.
اسماعیل اکنون هم از چنگال اعتیاد نجات یافته و هم به عنوان پدر، همسر و فرزندی با سلامت روحی و جسمانی، با افتخار چرخ زندگی را با اعتماد به نفس با پنجه های خِرَد و آگاهی به چرخش در می آورد و زندگی سالمی را هم برای خانواده خود فراهم کرده است.
فرزند دیگرخانواده هم با حمایت خیریه از طریق وام اشتغال، رونقی به کسب و کار خود داده و به هزینه های زندگی خانواده کمک می کند.
آخرین فرزند خانواده از شاگردان ممتاز دبیرستان بشمار می رود . او امسال به سن 18 سالگی رسید و با مشاوره با مسئولین خیریه، موفق شد مبلغ اندوخته «پس انداز و تشکیل سرمایه اش» را صرف سرمایه گذاری در مسیر پیشرفت آینده اش نماید
دختر خانواده و مونس مادر و برادران، در آستانهء ازدواج است و امیدوار به تشکیل خانواده ای سالم وبا عزت نفس .
در پناه خالقِ جان آفرین و با عزمِ راسخ نیکودلان ، در سایهء یک زندگی آبرومندانه ، باری دیگر روح زندگی و بالندگی در جانِ خمار و نیازمندِ این خانواده هم دمیده شد تا جایی که بارقه های امید و شادمانی درکلبهء آنها چشمک زنان، ایشان را برای خدمت به همنوعانشان ترغیب کرده است و به قول خودشان:
«میخواهیم ما هم لذت رهایی از نا امیدی را به دیگران بچشانیم.»
نظرات کاربران
امتیاز کل
کاربر مهمان
کاربر مهمان
ثبت نظر
امتیاز شما